داستان


shahre khamosh

پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم! دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟ پسر : خوب «منزل» بگم چطوره !؟ دختر : واااای از دست تو!!! پ: باشه باشه ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟ د: اه اصلا باهات قهرم پ: باشه بابا تو «عزیز منی»، خوب شد؟ آَشتی؟ د: آشتی، راستی گفتی دلت چی شده بود؟ پ: دلم !؟ آها یه کم می پیچه! از دیشب تا حالا . د: واقعا که!!! پ: خوب چیه نمیگم مریضم اصلا خوبه!؟ د: لوووووووس.. پ: ای باباضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها ! د: بازم گفتی این کلمه رو!؟؟؟ پ: خوب تقصیر خودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم هی نقطه ضعف میدی دست من! د: من از دست تو چی کار کنم پ: شکر خدا! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود؛ لیلی من!!! د: چه دل قشنگی داری تو چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه. پ: صفای وجودت خانوم . د: می دونی! دلم تنگه برای پیاده روی هامون.. برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها.. برای بوی کاغذ نو.. برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه.. آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره! پ: می دونم میدونم دل منم تنگه برای دیدن آسمون تو چشمای تو.. برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم.. برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...! د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟ پ: آره یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی! د: آخ چه روزهایی بودن.. چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده.. وقتی توی دستام گره می خوردن مجنون من. پ: .. د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟ پ: .. د: نگاه کن ببینم..! منو نگاه کن.. پ: .. د: الهی من بمیرم.. چشمات چرا نمناک شده فدای تو بشم.. پ: خدا ن.. (گریه) د: چرا گریه می کنی؟؟؟ پ: چرا نکنم؟! ها!!!؟ د: گریه نکن من دوست ندارم مرد من گریه کنه جلوی این همه آدم بخند دیگه، بخند زود باش بخند پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم.. کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟ د: بخند وگرنه منم گریه می کنما . پ: باشه.. باشه.. تسلیم. گریه نمی کنم.. ولی نمیتونم بخندم . د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟ پ : تو که می دونی.. من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد ولی امسال برات کادوی خوب آوردم. د:چی؟ زود باش بگو دیگه آب از لب و لوچه ام آویزون شد. پ: .. د: باز دوباره ساکت شدی..!؟؟؟ پ: برات.. کادددووو..(هق هق گریه).. برایت یک دسته گل رُز! یک شیشه گلاب! و یک بغض طولانی آوردم..! تک عروس گورستان! پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره..! اینجا کنار خونه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم نه اشک و فاتحه نه اشک و دلتنگی و فاتحه نه اشک و دلتنگی و فاتحه و مرور خاطرات نه چنداندور.. امان خاتون من!!! تو خیلی وقته که.. آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من.. دیگر نگران قرصهای نخورده ام.. لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش..! نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش..! بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم ..

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:40 توسط raha| |


Power By: LoxBlog.Com